خطبه162
[162]
ومن كلام له عليه السلام
لبعض أصحابه وقد سأله: كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام وأنتم أحق به؟ فقال:
يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، إنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ تُرْسِلُفِي غَيْرِ سَدَدٍ وَلَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَحَقُّ الْمَسْأَلَةِ، وَقَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ:
أمَّا الاِسْتِبْدادُ عَلَيْنَا بِهذَا الْمَقامِ وَنَحْنُ الاََْعْلَوْنَ نَسَباً، وَالاشَدُّونَ بِالرَّسُولِ نَوْطاً فَإنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةًشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفوسُ آخَرِينَ، وَالْحَكَمُ اللهُ، وَالْمَعْوَدُ إلَيْهِ الْقِيَامَةُ.
وَدَعْ عَنْكَ نَهْباًصِيحَفِي حَجَرَاتِهِ[وَلكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ]
وَهَلُمَّچى الْخَطْبَ فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ بَعْدَ إبْكَائِهِ، وَلاَ غَرْوَوَاللهِ، فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ، وَيُكْثِرُ الاََوَدَ حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نَورِ اللهِ مِنْ مِصْباحِهِ، وَسَدَّ فَوَّارِهِمِنْ يَنْبُوعِهِ، وَجَدَحُوابَيْنِي وَبَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً فَإنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَعَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَى، أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِس، وَإنْ تَكُنِ الاَُخْرَى، .
خطبه 162
اين سخن را در پاسخ يكى از يارانش فرمود كه از او پرسيده بود:چگونه قوم شما،شما را از اين مقام كه شايستهترين مردم به آن بوديد،دفع و بركنار نمودند؟
اى برادراسدى،تو مردى مضطرب هستى، كه گفتارت را ناسنجيده رها مىكنى، با اينحال براىتوست رابطه خويشاوندى و حق پاسخ براى سؤال، اكنون كه پرسيدى،بدان، اما اينكهحق ما را درباره مقام پيشوايى خود سرانه از ما گرفتند،در حالى كه ما هم از نظر نسببالاتر از ديگران هستيم و هم از جهت تعلق و ارتباط به آن حضرت، اين استبداد از روىمرغوب و مطلوب بودن حاكميتبود كه نفوس جمعى از شدت حرص به آن، بخلورزيدند و نفوس جمعى ديگر درباره آن،سخاوت و اعراض نمودند، داور مطلق خدااست و بازگشت همه در قيامتبه سوى او است، رها كن آن غوغا و داد و بيداد را كه درهمه جا طنين انداخت، داستانى غير از داستان گذشتگان را پيش بياور، اكنون بيا وحادثه چشمگير را درباره فرزند ابو سفيان بنگر، [كه اين معاويه چه ادعايى براهانداخته است!]روزگار مرا پس از آنكه به گريه انداخته بود،خندانيد، جاى شگفتىنيست،چه حادثه بزرگى كه تعجب را به نهايت مىرساند و كجروى را فراوانمىنمايد، آن قوم در صدد برآمدند نور خداوندى را از چراغش خاموش و آب حياتجوشانش را از منبع آن،ببندند! و آنان در ميان من و خودشان شربتى آلوده را قرار
دادند، اگر از ما و از آنان مشقتهاى فتنه و بلوا مرتفع گردد،آنان را به حق نابوا مىدارم، و اگر روزگار از آنچه كه من مىخواهم مانع گردد،[وضع من شبيه بهرسولخدا (ص) است]كه خداوند درباره او فرمود:نفس خود را از روى حسرت وتاسف درباره آنان از بين مبر،زيرا خداوند به كردار آنان عالم است.