بررسي روايات معارض اهل سنت / بررسي ادله خلافت ابوبکر
بررسي روايات معارض اهل سنت / بررسي ادله خلافت ابوبکر
علماي اهل سنت گرچه معتقدند که خلافت ابوبکر با بيعت و شورا تمام شده و اين دو عامل مشروعيت بخشيدن به خلافت او بوده است، ولي از طرف ديگر در صددند که مشروعيت خلافت او را از راههاي ديگر همچون ادله نقلي از آيات قرآن و روايات نيز تثبيت نمايند.
مير سيد شريف جرجاني در «شرح مواقف» بعد از ذکر نصوص ولايت و امامت اميرالمؤمنينعليه السلام که شيعه به آنها استدلال کرده ميگويد: «اينها نصوصي است که با نصوصي که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارضاند... آنگاه هر يک از ادله خود بر امامت ابوبکر را ذکر ميکند». ما در صدد برآمدهايم تا هر يک از ادله او و ديگران را که بر خلافت ابوبکر استدلال کردهاند مورد نظر قرار داده و بررسي نماييم.
>عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر
>عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر
>بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر
>عوامل مساعد با خلافت ابوبکر
>نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر
عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر
مشهور اهل سنت معتقدند که نصّ صريح بر خلافت ابوبکر وجود ندارد بلکه برخي اصل وجود نصّ را منکرند، و کلمات آنها بر اين مسأله صراحت دارد. اينک برخي عبارات را نقل ميکنيم:
1 - عبدالقاهر بغدادي ميگويد: «اهل سنت معتقدند که نصّي بر امامت هيچ يک از خلفا به طور خصوص وجود ندارد، بر خلاف قول رافضه که اعتقاد دارند بر امامت علي بن ابي طالب نصّي وجود دارد و بر صحّت آن قطع دارند».
2 - ابوحامد غزالي ميگويد: «رسول خداصلي الله عليه وآله بر هيچ امامي نصّ نکرده است؛ زيرا اگر نصّي بود بايد اولي به ظهور باشد از نصب حضرت بر هر يک از واليان و اميران خود؛ در حالي که نصّي که بر واليان خود داشته بر کسي پوشيده نيست ولي نصّ بر امامان معلوم نيست. و بر فرض که نصّي بوده چگونه بر ما مخفي شده و به دست ما نرسيده است؟ در نتيجه ابوبکر تنها از راه اختيار و بيعت، امام مردم است».
3 - قاضي ايجي ميگويد: «امام به حق بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله نزد ما ابوبکر و نزد شيعه عليعليه السلام است. دليل اول ما اين است که راه اثبات امامت امام يا نصّ است و يا اجماع. امّا نصّي که يافت نميشود و امّا اجماع، که بر غير ابوبکر منعقد نشده است».
4 - نووي ميگويد: «مسلمانان اجماع دارند بر اينکه خليفه هنگامي که مقدمات و علائم مرگ در او ظاهر شد ميتواند قبل از آن، خليفه معين کند و نيز ميتواند چنين کاري انجام ندهد. اگر ترک کند به پيامبر اقتدا کرده، و اگر انتخاب کند، ابوبکر را مقتداي خود در اين عمل قرار داده است». او نيز در ذيل حديثي ميگويد: «اين حديث دليل بر آن است که پيامبرصلي الله عليه وآله بر خليفهاي نصّ نکرده است و بر اين، اجماع اهل سنت و ديگران است» .
5 - ابن کثير ميگويد: «همانا رسول خداصلي الله عليه وآله به طور خصوص بر هيچ کسي از مردم نصّ خاصّي نداشته است نه بر ابوبکر آن گونه که طايفهاي از اهل سنت ميگويند، و نه بر علي، آن گونه که طايفهاي از رافضه ادّعا ميکنند».
مضافاً به اينکه رواياتي در تأييد اين مطلب نقل کردهاند که پيامبرصلي الله عليه وآله نصّي بر خلافت هيچ کس نداشته است
محدثين اهل سنت به سند خود از عبداللَّه به عمر نقل کردهاند که به عمر گفته شد: آيا کسي را جانشين براي خود قرار نميدهي؟ در جواب گفت: اگر خليفه قرار دهم، کسي خليفه قرار داد که از من بهتر بود؛ يعني ابوبکر، و اگر چنين نکنم باز نيز کسي که از من بهتر بود چنين کرد؛ يعني رسول خداصلي الله عليه وآله...»
از اين عبارات به خوبي استفاده ميشود که بر خلافت ابوبکر نصّ وجود نداشته و يا نصّ صريحي نيست، و اگر برخي در صدد ذکر ادلهاي نقلي بر خلافت ابوبکر برآمدهاند از باب «الغريق يتشبّث بکل حشيش» است. يعني شخص غريق به هر برگي براي نجات خود تمسک ميکند. گرچه اصل مطلب را ما به طور جزم قبول نداريم؛ زيرا مطابق ادله عقلي و نقلي قطعي ما معتقديم که پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله از جانب خداوند متعال نصّ جليّ و نصّ خفي بر امامت امام عليعليه السلام داشته است، اين موضوع را به طور تفصيل در جاي خود مورد بحث و بررسي قرار دادهايم، و بالاتر از آن به اثبات رساندهايم که به طور حتم بايد نصّي از جانب خداوند به توسط رسولش بر امام و جانشين بعد از او باشد، و لذا تنها وجود نصّ بر خصوص خلافت و امامت ابوبکر را نفي ميکنيم.
عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر
در مورد اجماع بر خلافت ابوبکر از دو جهت بحث است: يکي اينکه آيا اجماع ميتواند مصحّح خلافت باشد؟ و ديگر اينکه آيا اجماعي بر خلافت ابوبکر بوده است؟
عدم صلاحيت اجماع
در جاي خود به اثبات رسانديم که اجماع بر فرض وجود و تحقّق بر خلافت شخصي، هرگز نميتواند به امامت آن شخص مشروعيت بخشد؛ زيرا مطلق اتفاق جماعتي بر امامت شخصي براي ما حجت درست نميکند. هر يک از افراد مجمعين افرادي جايز الخطا ميباشند، حال چگونه با ضميمه خطاهاي متعدد به حجيّت و عصمت ميرسيم؛ خصوصاً آنکه بدانيم اين اجماع عوامل مختلفي؛ از قبيل تطميع، ترس و... داشته است. و هيچ دليل معتبر شرعي نيز بر اعتبار تعبّدي اين اجماع وجود ندارد، همانگونه که در جاي خود آن را توضيح دادهايم.
عدم تحقق اجماع
در مورد بحث صغروي که آيا اجماعي بر خلافت ابوبکر بوده، اين مطلب را به طور حتم ميتوان گفت که هنگام بيعت با ابوبکر در سقيفه اجماعي نبوده است، گرچه ادّعا ميکنند که روز دوّم بيعت اجماع حاصل شد؛ در حالي که اجماع روز دوم نيز مورد سؤال است که اجماع و وفاقي بر امامت و خلافت ابوبکر پديد آمده است؟ و آيا اين اجماع طوعاً و با اختيار و رغبت و ميل بود يا بخشي با تطميع و بخشي نيز با تهديد و... بوده است؟ که قطعاً همين طور است. به همين جهت است که اهل سنت در صدد برآمده تا دايره اجماع را تا حدّ اجماع اهل حلّ و عقد محدود سازند. لذا با مراجعه به تاريخ اهل سنت پي ميبريم که تعداد بسياري از صحابه از بيعت با ابوبکر سرباز زدند که از آن جمله ميتوان از امام عليعليه السلام، عموم بني هاشم، سعد بن عباده انصاري، زبير بن عوام، خالد بن سعيد بن عاص اموي، طلحة بن عبيداللَّه، مقداد بن اسود، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، براء بن عازب، ابّي بن کعب، عتبة بن ابي لهب، و ابوسفيان نام برد.
بيعت با ابوبکر کاري بدون فکر
در مصادر حديثي اهل سنت از ابن عباس نقل شده که عمر درباره بيعت با ابوبکر در سقيفه گفت: همانا بيعت ابوبکر «فلته» و بدون تأمل و فکر بود و تمام شد، آري چنين بود، ولي خداوند مردم را از شرّ آن در امان داشت...» .
از کلام عمر نکاتي استفاده ميشود که قابل تأمل است:
1 - بيعت ابوبکر بر خلافت، بدون نصّ از جانب خدا و رسول بوده است.
2 - تعبير به «فلتة» دلالت دارد بر اينکه ابوبکر افضل صحابه پيامبر نبوده و هر چه را که در افضليت و فضايل او نقل کردهاند همگي جعلي است. وگرنه عمر چنين تعبيري در مورد بيعت ابوبکر نميکرد.
3 - تعبير به «وقي اللَّه شرّها» يعني خداوند شرّ آن بيعت را دفع کند، دلالت دارد بر اينکه در بيعت با ابوبکر شر وجود داشته و منشأ فتنه بوده است، گرچه خداوند براي حفظ اسلام و مسلمين از تحقّق آن جلوگيري کرد. چه شرّي بالاتر از اينکه جامعه اسلامي را از مسير اصلي خود منحرف کرده و حقّ امام عليعليه السلام را گرفتند و باعث ايجاد اختلاف در جامعه اسلامي تا روز قيامت گشتند.
عوامل مساعد با خلافت ابوبکر
با مراجعه به تاريخ پي خواهيم برد که عوامل مختلفي در پيروزي و به خلافت رسيدن ابوبکر دخيل بوده است که از آن جمله ميتوان به اين عوامل اشاره کرد:
1 - مشغول بودن اميرالمؤمنينعليه السلام و بني هاشم به تدفين پيامبرصلي الله عليه وآله و غفلت عموم مهاجرين و بقيه انصار از آنچه در سقيفه ميگذرد.
2 - مواجهه اسلام و مسلمين با مصيبتي بزرگ، چون وفات رسول اکرمصلي الله عليه وآله و حوادثي که بعد از آن پديد آمد، که به جهت آن بسياري از صحابه از اختلاف و نزاع خود را بر حذر داشتند. و لذا بعد از آنکه ملاحظه کردند امر خلافت براي ابوبکر تمام شده خود را بين دو امر مردّد ديدند که آيا به خلافت ابوبکر تن دهند يا با او به مخالفت برخيزند، به اين نتيجه رسيدند که مخالفت با او و ايجاد اختلاف و نزاع در جامعه اسلامي به صلاح اسلام و مسلمين نخواهد بود، و لذا مجبور به بيعت با او شدند.
3 - از جمله اموري که در تثبيت خلافت ابوبکر دخالت مستقيم و تأثير به سزايي داشت، سياست عنف و شدّت و غلظت عمر بن خطّاب بود. او کسي بود که براي تثبيت خلافت ابوبکر دست به کار خطرناکي زد و آن اينکه هتک حرمت خانه حضرت زهراعليها السلام کرده و براي گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين به خانه حضرت هجوم برد. و نيز براي تثبيت خلافت ابوبکر، او و برخي ديگر پيشدستي کرده و چنان بر او هجوم آوردند که سعد بن عباده را زير دست و پا لگدمال کرده و نزديک بود که او را به قتل رسانند. لذا ابن ابي الحديد در شرح خطبه شقشقيه از نهج البلاغه ميگويد: «لولا درّة عمر ما استقام خلافة ابوبکر»؛ «اگر تازيانه عمر نبود خلافت ابوبکر محکم نميشد.»
نقد و بررسي ادله خلافت ابوبکر
دليل 01
خداوند متعال ميفرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛ «خداوند به مؤمنين از شما و کساني که عمل صالح انجام دادهاند وعده داده که آنها را خليفه و جانشين خود در روي زمين قرار دهد.»
ميگويند: اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفاي اربعه تحقّق يافته است.
پاسخ:
1 - مقصود از استخلاف در اين آيه، رياست عامه و امامت نيست، بلکه مراد ارث دادن تمام بلاد کفر به مسلمين است. و در جايي ديگر ميفرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»؛ «او کسي است که شما را خليفهها در روي زمين قرار داد.» اين آيه نيز دلالت بر امامت نداشته و هرگز اختصاص به چهار خليفه ندارد، همچنان که آيه قبل نيز چنين است؛ زيرا خداوند خلافت و جانشيني خود را بر ايمان و عمل صالح معلّق ساخته که در مورد بسياري از مردم صادق است.
2 - مطابق قراين و شواهدي که در خود آيه آمده و نيز به دليل رواياتي که در ذيل آن وارد شده آيه مربوط به ظهور حضرت مهديعليه السلام است. از جمله آنکه کلمه «الْأَرْضِ» با «الف و لام استغراق» آمده که دلالت بر تمام روي کره زمين دارد. و نيز در ادامه آيه سخن از امنيت مطلق بعد از استخلاف مؤمنين دارد که تا کنون هرگز تحقّق پيدا نکرده است، و قطعاً در روزي محقق خواهد شد، و آن روز جز روز ظهور حضرت مهديعليه السلام نخواهد بود.
دليل 02
برخي بر خلافت ابوبکر به اين آيه تمسک کردهاند که خداوند ميفرمايد: «قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلي قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ»؛ «به متخلّفان از اعراب بگو: بهزودي از شما دعوت ميشود که بهسوي قومي نيرومند و جنگجو برويد و با آنها پيکار کنيد تا اسلام بياورند.»
استدلال آنها اين چنين است که داعي و دعوت کننده مسلمانان، پيامبر يا عليعليهما السلام نيست، بلکه يکي از خلفاي ثلاثه است که آن هم به طور حتم ابوبکر ميباشد زيرا قول به فصل وجود ندارد، يعني هر کس که مقصود از آيه را يکي از خلفا گرفته مصداق آن را ابوبکر ميداند.
پاسخ:
اوّلاً: ظاهر آيه اين است که پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله داعي است. و خداوند اراده کرده که به زودي آن حضرت آنان را به جنگ و ستيز با قومي دعوت خواهد کرد که داراي امکانات بسياري هستند؛ همانند جنگ حنين و تبوک و ثقيف و هوازن و ديگر جنگها.
سيّد مرتضي به سندش از ضحاک در تفسير آيه فوق نقل کرده که مقصود قوم ثقيف است. ولي از سعيد بن جبير نقل ميکند که مقصود قوم هوازن در روز حنين ميباشند. و از واقدي به سندش از قتاده نقل ميکند که مراد قوم هوازن و ثقيف است.
ثانياً: بر فرض تسليم که داعي غير از پيامبرصلي الله عليه وآله است، ولي چه مانعي دارد که مقصود از آن شخص علي بن ابي طالبعليه السلام باشد؛ زيرا آن حضرت با اهل جمل و صفين و نهروان جنگيد و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز بشارت به حقانيت او داد.
امّا اينکه صاحب «مواقف» ميگويد: «داعي غير از عليعليه السلام است؛ زيرا براي او زمينه فراهم نشد تا به جهت دعوت به اسلام قتال کند»، حرفي نامربوط است؛ زيرا همانگونه که اشاره شد در زمان امام عليعليه السلام سه جنگ اتفاق افتاد که مخالفين حضرت در جبهه مخالف اسلام به جهت خروج بر امام عادل خود، بودند.
و لذا غزالي در کتاب «سرّ العالمين» در جواب از استدلال به آيه فوق بر خلافت ابوبکر، حديث غدير را معارض و مخالف با اين استدلال برشمرده است.
دليل 03
آنگاه قاضي ايجي ميگويد: اگر امامت ابوبکر باطل ميبود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستايش قرار نميگرفت؛ در حالي که مشاهده ميکنيم که مورد مدح بوده و افضل خلق بعد از پيامبر شمرده شده است.
پاسخ:
مدح و ستايش نزد مردم هيچ گاه دليل و مدرک بر حقانيت کسي نبوده و نخواهد بود، بلکه ستايش و مدح خدا نسبت به کسي، دليل بر اعتبار آن شخص است، که قطعاً در مورد امام عليعليه السلام بوده و رواياتي که در مورد ابوبکر ذکر شده همگي جعلي است که به آن اشاره کرديم.
دليل 04
آنگاه ميگويد: «صحابه و عليعليه السلام درباره او از تعبير «خليفة رسول اللَّه» استفاده ميکردند، کساني که خداوند متعال در حقشان فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».
پاسخ:
اوّلاً: قبول نداريم که همه صحابه و شخص امام عليعليه السلام درباره ابوبکر از تعبير خليفه رسول اللَّه استفاده کرده باشند.
ثانياً: بر فرض که اين گونه تعبير درباره او صادر شده به جهت خوف يا تقيه بوده است. همانگونه که برخي درباره حکّام بني اميّه و بني مروان و بني عباس اين گونه تعبير اطلاق ميکردند.
ثالثاً: قول صحابه به جز عليعليه السلام براي ما حجّت نيست.
رابعاً: بنابر نقل قتيبه هنگامي که ابوبکر قنفذ را نزد عليعليه السلام فرستاد، حضرت به او فرمود: کارت چيست؟ گفت: خليفه رسول خدا تو را ميطلبد. حضرت فرمود: چه زود بر رسول خداصلي الله عليه وآله دروغ بستيد.
دليل 05
سپس ميگويد: «اگر امامت حقّ عليعليه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمهاش آن است که اين امت بدترين امتها باشد در حالي که مطابق قرآن، بهترين امّتها است...».
پاسخ:
اولاً: آيهاي که به آن استدلال کرده شامل تمام امت نيست، بلکه اشاره به کساني ميکند که اهل امر به معروف و نهي از منکر و ديگر صفات است. و لذا خيريّتي که اين امت نسبت به امتهاي پيشين دارد نسبي است، نه استغراقي. شاهد اين مطلب اينکه: مطابق روايات «حوض» بسياري از صحابه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله مرتد شدند.
ثانياً: مطابق برخي روايات، پيامبرصلي الله عليه وآله به اين نکته اشاره فرمود که امّتم بعد از من عليعليه السلام را ياري نخواهند کرد. لذا حضرت عليعليه السلام نقل کرده که از جمله اموري که پيامبرصلي الله عليه وآله بر من عهد کرد اينکه: همانا امت بعد از پيامبر بر من نيرنگ خواهند کرد.
دليل 06
آنگاه او به حديث: «اقتدوا بالذين من بعدي ابوبکر و عمر» بر مشروعيت خلافت ابوبکر استدلال ميکند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله دارد.
پاسخ:
اولاً: عدهاي از بزرگان اهل سنت تصريح به بطلان و عدم صحّت و منکر و موضوع بودن حديث فوق نمودهاند، که از آن جمله مناوي، ابوجعفر عقيلي، ابوبکر نقّاش، دارقطني، فرغاني، ذهبي، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، هروي و جماعتي ديگر از بزرگان اهل سنت ميباشند .
ثانياً: ابوبکر و عمر در بسياري از احکام با يکديگر اختلاف داشتهاند، حال چگونه ميتوان به نظر هر دو عمل کرد.
ثالثاً: اگر اين حديث صحيح بود و وجود داشت خود ابوبکر در سقيفه و جاهاي ديگر به آن استدلال ميکرد؛ در حالي که هيچ موردي وجود ندارد که ابوبکر به آن استدلال کرده باشد. بلکه مطابق برخي روايات از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند. و نيز هنگام وفاتش گفت: دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال ميکردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال ميکردم که انصار نيز در آن نصيبي دارند. اين تعبيرها دلالت بر اين دارد که از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله درباره خلافت او دليلي نرسيده است.
دليل 07
و نيز به حديثي استدلال کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سي سال است...
پاسخ:
اولاً: حديث فوق اعتبار سندي ندارد و نزد اهل سنت از شهرت برخوردار نيست، همانگونه که عدهاي از آنها همانند ابن تيميه اشاره کردهاند، زيرا تنها از طريق سفينه به توسط سعيد بن جمهان روايت شده است.
ثانياً: سعيد بن جمهان نزد برخي از رجاليون اهل سنت مورد جرح واقع شده است. ابوحاتم ميگويد: به حديث او احتجاج نميشود. و مورد رضايت احمد واقع نشده و او را باطل دانسته است. و بخاري ميگويد: در احاديث او عجايبي وجود دارد ثالثاً: در متن حديث لفظ «خلافت» به کار رفته است نه «امامت» و ميدانيم که بين اين دو تعبير فرق است؛ زيرا تعبير خليفه گاهي بر جنبه ظاهري حاکميت اطلاق شده و بر امام غير حق نيز اطلاق ميشود گرچه امام عليعليه السلام از آن خارج است.
دليل 08
او نيز در دليل هشتم ميگويد: پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را جانشين خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله باقي است. و همچنين است امامت در مسائل حکومتي؛ زيرا قائل به فصل وجود ندارد...
فخر رازي در استدلالهاي خود بر خلافت ابوبکر ميگويد: «حجّت نهم اينکه پيامبرصلي الله عليه وآله او را جانشين خود بر نماز در ايام مرض موتش قرار داد و هرگز او را از اين مقام عزل نکرد، پس واجب است که او در اين مقام باقي بماند. و هر گاه خلافت او در نماز به اثبات رسيد خلافت او در ساير امور نيز اثبات خواهد شد؛ زيرا کسي قائل به فرق نبوده است».
کرماني نيز در شرح اين حديث ميگويد: «در اين حديث فضيلت ابوبکر بوده و دلالت بر ترجيح او بر تمام صحابه دارد. و نيز دلالت دارد بر اينکه او سزاوارتر به خلافت رسول خداصلي الله عليه وآله از ديگران است».
پاسخ:
1 - تمام طرق اين حديث ضعيف است. و کسي که قصد تحقيق در سند اين حديث را دارد به کتاب «الامامة في اهمّ الکتب الکلامية» از سيد علي ميلاني مراجعه کند.
2 - بر فرض صحّت قضيه نماز ابوبکر، اعتقاد به عدم فرق بين نماز و امامت عامه مردم حرفي عجيب است.
ابن حزم ميگويد: «هر کس ادّعا کند که ابوبکر پيشتاز در خلافت است به جهت آنکه در نماز پيش افتاد قطعاً باطل است؛ زيرا اين طور نيست که هر کس مستحق امامت در نماز است مستحق خلافت بر مردم نيز ميباشد؛ زيرا در مورد استحقاق امامت در نماز تنها لازم است که قرائت او از همه بهتر باشد، خواه عرب باشد يا عجم، ولي استحقاق خلافت براي کسي است که قرشي باشد...».
استاد محمد ابو زهره نيز بر اين قياس ايراد کرده ميگويد: «... سياست دنيا غير از شؤون عبادت است».
3 - در تمام رواياتي که قصه نماز ابوبکر را نقل ميکند اشاره شده که به مجرد اينکه ابوبکر اراده نماز کرد، پيامبرصلي الله عليه وآله در حالي که زير بغلهاي او را امام عليعليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند از خانه خارج شد، و با کنار زدن ابوبکر خود با مردم نماز خواند.
ابن حجر عسقلاني ميگويد: «روايات متظافر و جزمآور از عايشه دلالت دارد بر اينکه امامت در نماز از براي پيامبرصلي الله عليه وآله بوده است»
4 - بسياري از تاريخنويسان ذکر کردهاند که ابوبکر و عمر در ايام مرض رسول خداصلي الله عليه وآله مأمور به خروج با لشکر اسامه از مدينه بودهاند، و اين امر ثابتي است که ابن حجر بر آن تصريح نموده است.
5 - ابن سعد از ابن زمعه نقل کرده که گفت: در مريضي رسول خدا که با آن وفات نمود او را زيارت کردم. بلال به خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد. حضرت به او فرمود: مردم را امر کن تا نماز گزارند....
6 - اگر اين قضيه صحيح و قابل استدلال بود چرا خود ابوبکر و مريدان او به آن استدلال نکردند، و در عوض، مهاجرين و انصار در سقيفه جمع شدند تا با شور و مشورت خليفه را انتخاب کنند.
7 - در برخي از روايات به نقل از عايشه چنين آمده است: بلال آمد و براي نماز اذان گفت در حالي که رسول خداصلي الله عليه وآله بيهوش بود. ما در انتظار به هوش آمدن او بوديم، نزديک بود که وقت نماز فوت شود، ما کسي را نزد ابوبکر فرستاديم تا با مردم نماز گزارداز اين حديث استفاده ميشود که نماز گزاردن ابوبکر به امر رسول خداصلي الله عليه وآله نبوده است.
8 - اهل سنت معتقدند که پيامبر بدون آنکه خليفهاي براي خود معين کند از دنيا رحلت نمود. حال چگونه اين قصه را دليل بر استخلاف ميدانند.
دليل 09
برخي ميگويند: در جنگ بدر پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عريش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، اين خود دليل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خليفه بر مسلمين باشند.
پاسخ:
مطابق برخي از روايات حفظ اين دو در کنار پيامبر به جهت ترس آن دو از جنگ بوده است.
واقدي درباره شرايط قبل از جنگ بدر نقل ميکند: «عمر گفت: اي رسول خدا! به خدا سوگند اينان قريشند که هنوز عزيز بوده و ذليل نشدهاند. و هنوز ايمان نياوردهاند و هرگز عزت خود را از دست نميدهند تا آنکه با تو بجنگند. تو بايد آمادگي کامل پيدا کني و وسايل کارزار را تدارک نمايي.
ولي مقداد بلند شد و عرض کرد: اي رسول خدا! براي پياده کردن امر خدا حرکت کن، ما با تو هستيم، به خدا سوگند! ما آن سخناني که بني اسرائيل به پيامبرشان گفتند که تو با خدايت برويد بجنگيد ما در اينجا نشستهايم را به تو نميگوييم. ما ميگوييم: تو با خدايت برويد و قتال کنيد ما نيز با شما قتال بر ضد دشمن خواهيم نمود.... از اين قصه به خوبي استفاده ميشود که چگونه عمر بن خطّاب از نزديک شدن جنگ بدر خوف داشته است. همين تعبيرات از ابوبکر نيز رسيده است.
دليل 10
برخي بر خلافت ابوبکر به روايتي تمسک کردهاند که بخاري و مسلم در صحيح خود از جبير بن مطعم نقل کردهاند که گفت: زني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد، پيامبر او را امر کرد که دوباره به سوي او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نيافتم نزد چه کسي بروم؟ پيامبر فرمود: اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو.
ابن حجر هيتمي، شارح عقيده طحاويه، ابونعيم اصفهاني و برخي ديگر به اين حديث بر خلافت ابوبکر استدلال کردهاند.
پاسخ:
1 - اين حديث بر فرض صحّت سند آن، نصّ بر خلافت ابوبکر نيست و ظهوري هم در آن ندارد؛ زيرا ممکن است که آن زن حاجتي داشته که پيامبرصلي الله عليه وآله او را به ابوبکر ارجاع داده است.
2 - در حديث اشاره نشده که زن چه کاري با پيامبر داشته که ميگويد اگر شما نبوديد به چه کسي مراجعه کنم، آيا کار او مربوط به امر خلافت بوده، يا کاري شخصي داشته است؟
دليل 11
بخاري و مسلم و احمد و ديگران از عايشه نقل کردهاند که رسول خداصلي الله عليه وآله در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامهاي بنويسم؛ زيرا ميترسم که کسي آرزويي داشته باشد و بگويد: من اولي و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را
ابن حجر و شارح عقيده طحاويه و ابونعيم به اين حديث نيز بر خلافت ابوبکر استدلال نمودهاند.
پاسخ:
1 - اين حديث از عايشه نقل شده در حق پدرش؛ يعني شهادت فرزند بر خلافت پدرش ميباشد، و لذا مورد قبول نيست، همانگونه که آنها شهادت امام حسن و امام حسينعليهما السلام را به نفع حضرت زهراعليها السلام در موضوع فدک قبول نکردند با وجود آنکه همگي معصوم بودند.
2 - از آنجا که عايشه با امام عليعليه السلام خصومت داشته و اين از مسلمات تاريخ است، لذا نميتوان شهادت خصم را در حقّ دشمنش مورد قبول قرار داد.
3 - در اين حديث تصريحي بر خلافت ابوبکر نيامده است، بلکه تنها مطلبي که در آن اشاره شده اين است که پيامبرصلي الله عليه وآله ميخواست مطلبي را براي ابوبکر بنويسد تا کسي آرزوي چيزي را نداشته باشد، امّا آن چيز چه بود؟ از حديث مطلبي استفاده نميشود، شايد پيامبر ميخواسته او را امير بر لشکري قرار دهد يا چيزي از متاع يا زمين به او ببخشد، از اين حديث چيزي استفاده نميشود. و مقصود از جمله «و يأبي اللَّه والمؤمنون الّا ابابکر» آن است که اين چيزي را که قرار است براي ابوبکر بنويسم مورد اراده خدا و مؤمنان است.
دليل 12
بخاري به سندش از عمرو بن عاص نقل ميکند که پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبکر را به دنبال لشکر ذات السلاسل فرستاد. من به نزد حضرت آمدم و عرض کردم: کدامين شخص نزد تو محبوبتر است؟ فرمود: عايشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش.....
شارح عقيده طحاويه و ابونعيم اصفهاني به اين روايت بر امامت و خلافت ابوبکر استدلال کردهاند.
پاسخ:
1 - اين حديث معارض با حديث ديگري است که ترمذي به سند حسن و حاکم به سند صحيح از عمير تيمي نقل کرده که من با عمهام بر عايشه وارد شديم. از عايشه سؤال شد: کدامين شخص نزد رسول خداصلي الله عليه وآله محبوبتر است؟ گفت: فاطمه. گفته شد: از مردان. گفت: شوهر فاطمه.....
2 - اين حديث از عمرو بن عاص نقل شده که از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنينعليه السلام است و لذا بر حديث عايشه مقدّم نميشود.
3 - و نيز معارض است با حديث ديگري که بخاري از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله اسامه را عامل خود قرار داد. مردم درباره او سخن گفتند. پيامبر فرمود: به من خبر رسيده که درباره اسامه سخت ميگوييد، او محبوبترين مردم نزد من است شبيه اين مضمون نيز در صحيح مسلم آمده است.
4 - به فرض صحّت حديث، و تسليم بر اينکه ابوبکر محبوبترين مردم نزد رسول خدا بوده است، ولي اين را قبول نداريم که محبت ارتباطي با امامت و خلافت داشته باشد تا چه رسد به اينکه او سزاوارتر در اين امر باشد؛ زيرا اهل سنت از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت کردهاند که فرمود: «همانا خداوند مرا امر به محبت چهار نفر کرده است و مرا خبر داده که خودش نيز آنها را دوست دارد. سؤال شد: اي رسول خدا! اسامي آنها را ذکر کن؟ حضرت سه بار فرمود: علي از آنهاست، و نيز ابوذر و مقداد و سلمان، خدا مرا امر به محبت آنها کرده و نيز خبر داده که خودش آنان را دوست دارد. با اينکه هرگز احدي به اين حديث بر خلافت ابوذر و مقداد و سلمان استدلال نکرده است.