حكمت300-281
281.
وقال عليه السلام : لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُكَالْـمُعَايَنَةِ مَعَ الاِِْبْصَارِ، فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَلاَ يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.
282.
وقال عليه السلام : بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ
283.
وقال عليه السلام : جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ وَعَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ
284.
وقال عليه السلام : قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ.
285.
وقال عليه السلام : كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ الاِِْنْظَارَ وَكُلُّ مُؤَجَّلٍيَتَعَلَّلُ بالتَّسْويفِمط.
286.
وقال عليه السلام : مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ: طُوبَى لَهُ، إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ.
287.
وسئل عن القدر، فقال: طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ، وَبَحْرٌعَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَسِرُّ اللهِ فَلاَ تَتَكَلَّفُوهُ.
288.
وقال عليه السلام : إِذَا أَرْذَلَاللهُ عَبْداً حَظَرَعَلَيْهِ الْعِلْمَ.
289.
وقال عليه السلام : كَانَ لِي فيَِما مَضَى أَخٌ فِي اللهِ، وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ وَلاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فإِنْ قَالَ بَذَّالْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَظط السَّائِلِينَ، وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً! فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّئط وَادٍ لاَ يُدْلِيبِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَكَانَ لاَ يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَكَانَ لاَ يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ، وَكَانَ يقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلاَ يَقُولُ مَا لاَ يَفْعَلُ، وَكَانَ إذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلاَمِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ، وَكَان إذَا بَدَهَهُأَمْرَانِ نَظَرَ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالَفَهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهذِهِ الْخَلاَئِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ.
290.
وقال عليه السلام : لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِاللهُ عَلَى مَعْصِيَةٍ لَكَانَ يَجِبُ أَنْ لاَ يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ.
291.
وقال عليه السلام ، وقد عزّى الاَشعثَ بن قيسٍ عن ابن له: يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ ذلِكَ مِنْكَ الرَّحِمُ، وَإِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْجُورٌ، وَإِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْزُورٌ ابْنُكَ سَرَّكَ وَهُوَ بَلاَءٌ وَفِتْنَةٌ، وَحَزَنَكَوَهُوَ ثَوَابٌ وَرَحْمَةٌ.
292.
وقال عليه السلام على قبر رسول الله صلى الله عليه وآله ساعة دُفِنَ: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ، وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ، وَإِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَإِنَّهُ قَبْلَكَ وَبَعْدَكَ لَجَلَلٌ
293.
وقال عليه السلام : لاَ تَصْحَبِ الْمَائِقَفَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، وَيَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ.
294.
وقال عليه السلام وقد سئل عن مسافة ما بين المشرق والمغرب: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.
295.
وقال عليه السلام : أَصْدِقَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ، وَأَعْدَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ: فَأَصْدِقَاؤُكَ: صَدِيقُكَ، وَصَدِيقُ صَدِيقِكَ، وَعَدُوُّ عَدُوِّكَ. وَأَعْدَاؤكَ: عَدُوُّكَ، وَعَدُوُّ صَدِيقِكَ، وَصَدِيقُ عَدُوِّكَ.
296.
وقال عليه السلام لرجل رآه يسعى على عدوٍّ له بما فيه إِضرار بنفسه: إنَّمَا أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ
297.
وقال عليه السلام : مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وأَقَلَّ الاِِْعْتِبَارَ!
298.
وقال عليه السلام : مَن بَالَغَ فِي الْخُصوُمَةِ أَثِمَ، وَمَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ، وَلاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللهَ مَنْ خَاصَمَ.
299.
وقال عليه السلام : مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ [وَأسْأَلَ اللهَ الْعَافِيَة].
300.
وسئل عليه السلام : كيف يحاسب الله الخلق على كَثْرتهم؟ فقال عليه السلام : كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ. فَقيل: كيف يُحاسِبُهُم ولا يَرَوْنَهُ؟ قال عليه السلام : كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَلاَ يَرَوْنَهُ.
281
تفكر و انديشه همچون ديدن با چشم نيست،چرا كه گاهى چشمبه صاحبش دروغ ميگويد ولى عقل سليم نسبتبه كسى كه از او راهنمائى بخواهدغش و خيانت نمىكند. [1]
282
بين شما و موعظه پردهاى از غفلت وجود دارد(و آن پرده شهوات وهوسها است).
283
(شما چگونه جمعيتى هستيد كه)نادانهايتان همچنان در عمل(بدونبصيرت)مىافزايند و دانشمندانتان كوتاهى مىكنند(عملها فاقد علم و علمها بى عملاست)
284-علم و آگاهى عذر افرادى را كه بهانه ميتراشند و از مسئوليتشانه خالىميكنند قطع كرده است.
285
آنها كه زمانشان پايان گرفته خواهان مهلتند و آنها كه مهلت دارندتعلل ميورزند و كوتاهى ميكنند.
286
تاكنون مردم به هيچ چيز«آفرين بر او»نگفتهاند،مگر اينكه سرانجامروزگار،روز بدى را براى او فراهم ساخته [2]
287
از امام درباره قضا و قدر سؤال شد،فرمود:راه تاريكى است در آن گامننهيد،درياى ژرفى است در آن وارد نشويد و سر الهى استبراى شكافتن آن خودرا بزحمت نيندازيد [3].
288
هرگاه خداوند بندهاى را بر اثر گناهانش پستبشمرد علم و دانش رااز او منع مىكند.
289
در گذشته يك برادر خدايى(و دينى)داشتم(كه توصيفش چنين بود):آنچهاو را در نظرم بزرك جلوه ميداد،كوچكى دنيا در نظر او بود.او از تحتحكومتشكمش خارج شده بود،آنچه نمىيافت اشتهايش نداشت.و از آنچهمىيافت زياد مصرف نمىكرد.اكثر اوقات زندگيش ساكتبود.اگر سخنمىگفتبر گويندگان چيره بود و عطش پرسشكنندگان را فرو مىنشاند. ضعيفو مستضعف بود اگر كارى جدى بميان ميآمد همچون شير بيشه مىخروشيد و مانندمار بيابانى به حركت مىآمد.پيش از حضور در محكمه قضاوت دليل اقامهنميكرد. هيچكس را نسبتبه كارش-در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد-قبل از استماع عذرش ملامت نمىنمود.از هيچ دردى جز هنگام بهبودى شكايتنميكرد.سخنى را مىگفت كه خود انجام مىداد و چيزى كه عمل نمىكرد نميگفتاگر در سخن گفتن مغلوب مىشد در سكوت،كسى بر او غلبه نمىيافت.بر شنيدنحريصتر بود تا گفتن.هر گاه دو كار برايش پيش مىآمد ميانديشيد كه كدام به هواو هوس نزديكتر است،با آن مخالفت مىورزيد.بر شما باد به داشتن اين اخلاقنيك،از يكديگر در داشتن آنها سبقت گيريد.و اگر قدرت انجام همه آنها را نداريد.
بدانيد انجام كمى از آن بهتر از ترك بسيار است. [4]
290
حتى اگر خداوند تهديد بعذاب در برابر عصيان نكرده بود،واجببود بپاس نعمتهايش نافرمانى نشود.
291
امام در تسليتبه«اشعث ابن قيس»در مرك فرزندش چنين فرمود:
«اى اشعث!»اگر بر فرزندت محزون شوى اين بخاطر مقام پدرى شايسته است.
و اگر صبر و شكيبائى پيشه كنى خداوند بجاى هر مصيبتى عوضى قرار مىدهد.اىاشعث! اگر صبر كنى مقدرات بر تو جارى مىشود و تو پاداش خواهى داشت و اگرناشكيبائى و بيتابى كنى باز هم مقدرات مسير خود را طى ميكند و وزر و گناه بر توخواهد بود،اى اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى كهآزمايش و فتنه بود و او تو را محزون ساخت در حالى كه براى تو ثواب و رحمتاست [5]
292
امام هنگاميكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را ميخواستبخاك بسپارد،كنار قبر، فرمود:
صبر و شكيبائى جميل و زيبا است ولى نه در مورد(مرك)تو،و بيتابى زشت وقبيح است اما نه بر فراق تو.مصيبت مرك تو سختبزرك و سنگين است و هر مصيبتىپيش از تو و بعد از تو در برابر آن كوچك و حقير است.
293
:با احمق معاشرت و مصاحبت مكن!كه كارهاى احمقانهاش رابرايت جلوه ميدهد و دوست دارد تو مثل او باشى [6]
294
از امام درباره فاصله ميان مشرق و مغرب سؤال كردند،در پاسخفرمود:
مسير يك روز خورشيد!! [7]
295
دوستانتسه گروه و دشمنانت نيز سه گروهند:اما دوستانت:دوستت و دوست دوستت و دشمن دشمنت.اما دشمنانت:
دشمنت و دشمن دوستت و دوست دشمنت ميباشند. [8]
296
امام مردى را ديد كه بر ضد دشمنش سعايت مىكند اما از طريقى كهبه خودش ضرر ميزند باو فرمود:تو همچون كسى هستى كه نيزه بر خود ميزند تا كسى راكه پشتسرش سوار ستبكشد [9].
297
درسهاى عبرت چه بسيارند و عبرت گير كم!
298
كسيكه در دشمنى با دشمنان افراط كند گنهكار است،و كسيكهكوتاهى كند بر خود ستم كرده،و كسيكه با ديگران بدشمنى بر خيزد توانائى نداردحق تقوا را رعايت كند. [10]
299
گناهى كه بعد از آن مهلت دو ركعت نماز برايم باشد مهم نيست چرا كهدر اين نماز عفو و عافيت را از خدا ميطلبم(و توبه خواهم كرد) [11]
300
از امام پرسيدند:خداوند چگونه بحساب اين همه مخلوق ميرسد؟
فرمود:همانگونه كه آنها را با آن كثرت روزى ميدهد.پرسيده شد:چگونه بحسابآنها رسيدگى ميكند و حال اينكه او را نميبينند؟فرمود:همانگونه كه آنها راروزى ميدهد و او را نميبينند [12]
توضيحها
[1]اين سخن امام عليه السلام اشاره بمطلب دقيقى است و آن اينكه آنها كه هر چيزىرا مستند به حواس نباشد قبول ندارند و اگر زير چاقوى تشريح نيايد آنرا انكار مىكنندطريق درستى نمىپيمايند،زيرا بايد مستند و تكيهگاه حواس عقل باشد،چرا كهخطاى حواس بسيار است كه از طريق عقل اصلاح مىگردد ولى عقل سليم و و انديشه سالم اگر هم اشتباه كند بسيار كم است.
[2]اين سخن را«ابن جوزى»در كتاب«تذكرة الخواص»ص156 آورده است
[3]اين سخن را«صدوق»در كتاب«توحيد»ص 374 نقل كرده است.
باز هم قضا و قدر!
در گذشته تحتشماره 564 در مورد قضا و قدر صحبت كرديم و راه حل آنرا همانگونه كه امام فرموده بود توضيح داديم ولى در اينجا امام درباره قدرمىفرمايد:
«راه تاريكى است از آن راه نرويد،درياى عميقى است در آن واردنشويد و از اسرار الهى ستخود را براى فهم آن بزحمت نيندازيد»اين اعلام خطر،شايد به اين دليل باشد كه تجزيه و تحليل اين امور براى اكثر افراد مشكل و پيچيدهبوده،و هستخصوصا در آن عصر و زمان.
علاوه بايد دانست كه سؤال كنند چه كسى بوده؟طرز تفكرش چه؟و منظورشچه بوده است؟
شبيه اين سخن در رواياتى كه از امام عليه السلام رسيده آمده،در آنجا نيز اشارهبه پيچيدگى اين بحث كرده است،در اين روايت مىخوانيم:«كسى از آنحضرتدر اين باره سؤال كرد و امام شبيه سخن بالا را جواب داد،باز اصرار كرد،وامام نيز همينگونه پاسخ داد،بالاخره سؤال كننده سؤال خود را تعقيب كرد وگفت:
«منظورم اراده و توانائى و قدرتى است كه با آن قيام و قعود ميكنيم»امام فرمود:«آيا توانائى تو همراه توانائى خدا است؟يا بدون آن؟»سؤال كنندگان ساكتشدند و جوابى ندادند.فرمود: «اگر بگوئى:با خدا،مسلمان نخواهى بود»!و اگر بگوئى«بدون خدا»باز هم مسلمان نخواهى بود»!
فقالوا كيف نقول يا امير المؤمنين؟قال:تملكونها بالذى يملكها دونكمفان امدكم بها كان ذلك من عطائه و ان سلبها كان ذلك من بلائه انما هو المالك لماملكم و القادر لما عليه اقدر كم،اما تسمعون ما يقول العباد و يسئلونه الحولو القوة حيثيقولون:لا حول و لا قوة الا بالله،فسئل عن تاويلها فقال لاحول عن معصية الا بعصمته و لا قوة على طاعته الا بعونه»(بحار الانوار ج 5 ص123)
اين حديثبا دقت و ظرافتخاصى روح مطلب را كه(همان امر بينامرين است)بيان كرده، نخست ميگويد:اگر خود را در اراده و توانائى،شريكخدا بدانيد از آئين حق دور خواهيد بود زيرا كه مشركيد،و اگر خود را در برابراو قادر و توانا بدانيد آن هم يك نوع شرك(بلكه شديدتر از اول)خواهد بود.اما اگرمعتقد باشيد با قدرتى كارهاى خود را انجام ميدهيد كه لحظه به لحظه از طرفاو به شما ميرسد و هر لحظه بخواهد از شما باز ميدارد،بر آئين حق خواهيد بود،سپس جمله لا حول و لا قوة الا بالله را به طرز جالبى به همين معنى تفسير مىكند كه:
«بدون نگهدارى و مدد او نمىتوانم از گناه خود دارى كنم و بدون ياريش قادربه اطاعت فرمانش نيستم»
(اقتباس از ص 30 انگيزه پيدايش مذهب)
[4]بعضى گفتهاند منظور از«اخ»،پيامبر است و بعضى ديگر«ابو ذر»،سومين قولاينكه منظور«مقداد»است و بعضى گفتهاند منظور شخص معينى نيستبلكه بعنوانمثال است و اين از عادات عرب است.(شرح ابن ابى الحديد ج19 ص183)
[5]اين سخن را«ابن عبد ربه»در كتاب«عقد الفريد»ج3 ص 304 و«مبرد»در«الكامل»ج 2 ص 251 نقل كردهاند.
[6]اين كلام را«ابن قتيبه»در«عيون الاخبار»ج3 ص79 و«ابن شعبه»در تحفالعقول»ص 205 نقل كردهاند.
[7]اين سخن را«ابن قتيبه»در«عيون الاخبار»ج 2 ص 208 و«ابن عبدربه»در عقد الفريدج 2 ص286 و«ابراهيم ابن هلال ثقفى»در كتاب«الغارات»و«ابن واضح»در«تاريخخود»ج 2 ص 151 نقل كردهاند.
اين جواب اقناعى است كه امام عليه السلام به سائل داده گر چه او از مسافتپرسش كرده و دوست داشته كه حضرت بيان دارد چند فرسخ است و اگر ميفرمودممكن بود سائل بگويد از كجا اين اندازه هست و با نبودن وسائل درآن زمان اثبات آن مشكل بود،لذا امام(ع)جواب اقناعى داده است.
علاوه چون پديد آمدن شب و روز در اثر حركت زمين است نه حركتخورشيد،و توضيح آن در آن زمان براى سؤال كننده مشكل بوده امام اين جوابرا فرموده است.
[8]اين سخن را«عقد الفريد»ج 2 ص306 آورده است.
[9]اين سخن را«طبرى»در«تاريخ خود»ج 5 ص2849 در حوادث سال 30 آوردهاست.
[10]اول اين سخن را«مفيد»در«ارشاد»ص 174 و«ميدانى»در كتاب«مجمع الامثال»ج 2، ص453 آوردهاند.
[11]اين سخن را«سراج الملوك»در ص 372 آورده است.
[12]«عقد الفريد»مىنويسد:سؤال كننده سلمان فارسى بوده و قسمت اولسخن را در جلد 4 ص206 آورده است.