حکمت221-240
221.
وقال عليه السلام : بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.
222.
وقال عليه السلام : مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الْكَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ.
223.
وقال عليه السلام : مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ.
224.
وقال عليه السلام : بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ، وَبِالنَّصَفَةِيَكْثُرُ الْمُوَاصلُونَ وَبالاِِْفْضَالِ تَعْظُمُ الاََْقْدَارُ، وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَبِاحْتَِمالِ الْمُؤَنِ،ث يَجِبُ السُّؤْدَدُ وَبِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِىءُبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الاََْنْصَارُ عَليْهِ.
225.
وقال عليه السلام : الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَةِ الاََْجْسَادِ!
226.
وقال عليه السلام : الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِّ.
227.
وقال عليه السلام وقد سئل عن الاِِيمان: الاِِْيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وعَمَلٌ بِالاََْرْكَانِ.
228.
وقال عليه السلام : مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللهِ سَاخِطاً، وَمَنْ أَصْبَحَ يَشَكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ، وَمَنْ أَتى غَنِيَّاً فَتَوَاضَعَ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ، وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللهِ هُزُواً، وَمَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَقَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَثٍ: هَمٍّ لاَ يُغِبُّهُ، وَحِرْصٍ لاَ يَتْرُكُه، وَأَمَلٍ لاَ يُدْرِكُهُ.
229.
وقال عليه السلام : كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَبِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً. وسئل عليه السلام عن قوله تعالى: ، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.
230.
وقال عليه السلام : شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَأَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ.
231.
وقال عليه السلام في قول الله تعالى : الْعَدْلُ الاِِْنْصَافُ، وَالاِِْحْسَانُ التَّفَضُّلُ.
232.
وقال عليه السلام : مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ. و معنى ذلك: أنّ ما ينفقه المرء من ماله في سبيل الخير والبر ـ وإن كان يسيراً ـ فإن الله تعالى يجعل الجزاء عليه عظيماً كثيراً، واليدان هاهنا عبارتان عن النعمتين، ففرّق عليه السلام بين نعمة العبد ونعمة الرب، فجعل تلك قصيرة وهذه طويلة، لاَن نعم الله سبحانه أبداً تُضعفعلى نعم المخلوقين أَضعافاً كثيرة، إذ كانت نعمه تعالى أصل النعم كلها، فكل نعمة إليها تَرجِعُ ومنها تنزع.
233.
وقال لابنه الحسن8: لاَ تَدعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَإِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ بَاغٍ، وَالبَاغِيَ مَصْرُوعٌ
234.
وقال عليه السلام : خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ وَالْجُبْنُ وَالْبُخْلُ، فَإذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةًلَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بِخِيلَةً حَفِظَتْ مَا لَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْمِنْ كُلِّ شِيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا.
235.
وقيل له عليه السلام : صف لنا العاقل. فقال عليه السلام : هُوَ الِّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ. قيل: فصف لنا الجاهل. قال: قَدْ فَعَلْتُ. يعني: أنّ الجاهل هو الذي لا يضع الشيء مواضعه، فكأن ترك صفته صفة له، إذ كان بخلاف وصف العاقل.
236.
وقال عليه السلام : وَاللهِ لَدُنْيَاكُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِخِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ
237.
وقال عليه السلام : إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاََْحْرَارِ.
238.
وقال عليه السلام : الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَشَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْهَا!
239.
وقال عليه السلام : مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَمَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ.
240.
وقال عليه السلام : الْحَجَرُ الْغَصِيبُفِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا. و يروى هذا الكلام للنبي صلى الله عليه، ولا عجب أن يشتبه الكلامان، فإنّ مستقاهما من قليب ومفرغهما من ذَنوب
221
بدترين توشه براى آخرت ستم بر بندگان خداست. [1]
222
تغافل يكى از بهترين كارهاى كريمان است.(اشاره به اينكه ازبسيارى از كارهائى كه بر ضد شخص آنها است چشم پوشى مىكنند) [2].
223
كسى كه لباس حياء او را بپوشاند.مردم عيب او را نمىبينند [3]
224
كثرت سكوت موجب ابهت است،و انصاف مايه فزونى دوستانبا بذل و بخشش قدر انسان بالا مىرود.و با تواضع نعمت كامل مىشود.و باپذيرش هزينهها بزرگى تثبيت مىگردد،و روش عادلانه،مخالفان را مقهورمىسازد،و با حلم و بردبارى در برابر سفيهان ياوران انسان فزونى مىيابند.[4].
225
از غفلتحسودان نسبتبه سلامتى تن خويش در شگفتم.(چرا كهحسد انسان را بيمار مىسازد).
226
طمعكار در بند ذلت گرفتار است. [5].
227
از امام عليه السلام درباره تفسير ايمان سؤال شد فرمود:ايمان شناختبا قلب(عقل)،اقرار به زبان و عمل با اعضاء و جوارح است. [6]
228
كسيكه بخاطر دنيا محزون باشد.از قضاى الهى ناخشنود است.
و آن كس كه از مصيبتى كه به او رسيده شكايت كند.شكايت پروردگارش راكرده،كسيكه نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروتش در برابر او تواضع كند دوسوم دينش از دست رفته كسيكه قرآن بخواند و پس از مرك وارد آتش گردد ازكسانى بوده كه آيات خدا را استهزاء مىكرده.و آن كس كه قلبش سختباحبدنيا پيوند خورده باشد اين سه حالت او را رها نخواهند كرد: اندوه دائم،حرصيكه هرگز او را ترك نگويد،و آرزويى كه به آن نخواهد رسيد. [7]
229
ملك قناعت،و نعمتحسن خلق،براى انسان كافى است.و از امام عليه السلام در تفسير اين آيه سؤال شد«فلنحيينه حياة طيبه»(او را حيات طيب و پاكيزه خواهيم بخشيد) (سورهنحل(16)،آيه97.)فرمود:
زندگى پاكيزه قناعت است
230
با كسى كه روزى به آنها روى آورده شريك شويد كه براى بىنيازىمؤثرتر و در روى آورى بهره سزاوار تر است.
231
امام عليه السلام در تفسير آيه«ان الله يامر بالعدل و الاحسان»(خداوندبعدل و احسان فرمان ميدهد)(سورهنحل(16)،آيه90.)فرمود:
«عدالت»حق مردم را دادن و«احسان»بخشش بيشتر است. [8]
232
كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دستبلند باو بخشيده مىشود.
شريف رضى ميگويد:معنى سخن اين است كه:آنچه انسان از اموالخود در راه خير و نيكى انفاق مىكند هر چند كم باشد،خداوند جزا و پاداش اورا بسيار ميدهد.و منظور از«دو دست»در اينجا دو نعمت است.كه امام عليه السلامبين نعمت پروردگار و نعمت از ناحيه انسان را با كوتاهى و بلندى فرق گذاشته.
نعمت و بخشش از ناحيه بنده را كوتاه و آنكه از ناحيه خداوند استبلند قرارداده و اين بدان جهت است كه نعمتخدا هميشگى و چند برابر نعمت مخلوق استچرا كه نعمتخداوند اصل و اساس تمام نعمتها است،بنابر اين تمام نعمتها بهنعمتهاى خدا باز مىگردد و از آن سر چشمه مىگيرد.
233
امام عليه السلام به فرزندش حسن چنين فرمود:كسى را بمبارزهدعوت مكن،و اگر تو را بمبارزه بطلبند اجابت كن چرا كه دعوت كنندهبمبارزه باغى و ستمكار است،و باغى و ستمكار در هر حال مغلوب است [9]
234
خصلتهاى نيك زنان،خصلتهاى بد مردان است.(اين خصلتهاعبارتند از:)تكبر،ترس،و بخل. هرگاه زنى متكبر باشد.
بيگانه را بخود راه نمىدهد،و اگر بخيل باشد مالخود و همسرش را حفظ مىكند.و زنى كه ترسو باشد از هر چيزى كه به آبروى اوصدمه بزند مىترسد و فاصله ميگيرد. [10]
235
به امام عليه السلام گفته شد:«عاقل»را بر ايمان توصيف كن!فرمود:
عاقل كسى است كه هر چيز را در جاى خود قرار مىدهد.عرض شد،«جاهل»را توصيف بفرمائيد!فرمود:توصيف كردم!.
شريف رضى مىگويد منظور اين است جاهل كسى است كه اشياء(كارها)را در جاى خود قرار نمىدهد.بنابر اين ترك توصيف:توصيف جاهل استچرا كه آن بر خلاف عاقل مىباشد.
236
به خدا سوگند!اين دنياى شما در نظر من،از استخوان خنزيرى كهدر دستشخص جذامى باشد پستتر است. [11].
237
گروهى خدا را از روى رغبت و ميل(به بهشت)پرستش مىكننداين عبادت تجار است.و گروهى او را از روى ترس مىپرستند اين عبادتبردگان است.و گروهى خدا را بخاطر شكر نعمتها(و اينكه شايسته عبادت است)مىپرستند،اين عبادت آزادگان است. [12].
238
زن همهاش بد است.و بدتر از آن،اينكه وجود او لازم است.
(بديهى است اين اشاره به زنان بىبندوبار و فاقد تعهد و ايمان است و گرنه خودعلى(ع)در سخنانش بارها از زنان پاك و با ايمان مدح و تمجيد كرده است).
239
آن كس كه از سستى اطاعت كند،حقوق افراد را ضايع مىسازد.
و كسيكه از گفته سخنچين پيروى كند دوستى براى خود باقى نميگذارد.
240
سنگ غصبى در بناى خانه،گروگان ويرانى آن است.
شريف رضى مىگويد:اين سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز نقل شده است.و دراينكه سخن اين دو بزرگوار شبيه هم ميباشد هيچ جاى شگفتى نيست.براى اينكه هردو از يكجا سرچشمه گرفته است.
توضيحها
[1]اين كلمه و كلمات 138،141،148،149 و217 و تعداد ديگرى از كلماتحكمت آميز امام همه در ضمن اين حديث طولانى كه مرحوم صدوق در امالىص 268 از عبد العظيم حسنى از امام جواد(ع)از امير مؤمنان نقل كرده،آمدهاست.
اين حديث را مرحوم صدوق در روز سه شنبه 20 جمادى الاول سال 368يعنى تقريبا 32 سال قبل از تاليف نهج البلاغه املاء فرموده است.
ابن شعبه در كتاب تحف العقول ص 91 و مرحوم مفيد در ارشاد ص 142نيز اين سخن را نقل كردهاند.
[2]همه سخنان امام جالب و پر معنا است اما اين سخن جلوه خاصى داردكه انسانهاى بزرگوار همواره آنچه را كه مىدانند به روى افراد نمىآورند و خودرا به ناآگاه بودن مىزنند، اين خود از درسهاى مفيد براى جامعه و اتفاق واتحاد آنها است.
و مىدانيم كسانى كه آنچه مىدانند فاش مىسازند و يا رودررومىگويند ارزش مقام خود را پائين مىآورند و از اهميتشان كاسته مىشود.البتهاين نه مربوط به مواردى است كه بازگو كردن وظيفه شرعى نباشد.
[3]در كتاب تحف العقول ص 98 و روضه كافى ص 20 با كمى تفاوت اين سخننقل شده است.
[4]جملات متعدد اين سخن بطور پراكنده در كتابهاى عيون الاخبار ابنقتيبه ج 1 ص 284 و رياض الاخيار ص 111 و مطالب السئول ابن طلحه شافعى ج 1ص159 و....آمده است.
[5]اين سخن از همان صد كلمهاى است كه جاحظ از سخنان امام(ع)برگزيدهو زمخشرى نيز آن را در ربيع الابرار نقل كرده است.
[6]اين سخن در امالى صدوق ص 160 و در عيون ج 1 ص227 و در خصالج 1 ص 84 و در تاريخ بغداد ج 10 ص 344 و در امالى شيخ طوسى ج 1 ص379 و ج 2 ص63 مسندا نقل شده است.
[7]اين سخن را تذكرة الخواص در ص 144 و كنز الفوائد در ص 160 با كمىزياده آورده است.
[8]عيون الاخبار ابن قتيبه ج3 ص19 و معانى الاخبار مرحوم صدوق ص257 آنرا نقل كردهاند.
[9]اين كلام را ابن قتيبه در عيون الاخبار ج 1 ص 128 و مبرد در كامل ج 1ص 121 و ابن عبد ربه در عقد الفريد ج 1 ص 102 نقل كردهاند.
[10]ابو طالب مكى در كتاب قوت القلوب ج 2 ص 522 با كمى تفاوت اينسخن را نقل كرده است.
[11]مرحوم صدوق در كتاب امالى ص 370 اين سخن را با كمى تفاوتآورده است.
[12]ابن قاسم در كتاب روض الاخيار ص 10 آنرا آورده.